❤غزل های تنهایی ام❤

بسلامتیه زمانی که تو آرایشگاه مردونه فقط مو کوتاه میکردن هــــــــــــه!


مقصر

تو مقصری اگر من دیگر ” من سابق ” نیستم !

من را به من نبودن محکوم نکن !

من همانم که درگیر عشقش بودی !

یادت نمی آید ؟!

من همانم !

حتی اگر این روز ها هر دویمان بوی بی تفاوتی بدهیم !


جمعه 24 بهمن 1393 ساعت 1:01 توسط یه دختر دیوونه...غزل✘

بگو من کجام؟

منتظری چه اتفاقی بیفتد؟

اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست؟

منتظری چه اتفاقی بیفتد ؟

اینکه از چشمهای شب زده ام بجای باران برف ببارد ؟

منتظری چه اتفاقی بیفتد ؟

اینکه ستاره ها در آسمان برای نیاز نیمه شبم راه باز کنند ؟

اینکه تمام پروانه ها و پرستوهای سرگردان بعد دعاهایم آمین بگویند ؟

نه عزیز دلمهیچ اتفاق مهمی نمی افتد!

جز پژمردن چشمهای سرخ و سیاه من

جز به خاک افتادن ساقه های احساس بچه گانه ام

منتظری بمیرم تا برگردی ؟

اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست ؟

.........



اבامـہ ے مـطلـب

جمعه 26 دی 1393 ساعت 14:34 توسط یه دختر دیوونه...غزل✘

متن آهنگ باورم نمیشه

من که باورم نمیشه رفتی از تو خاطراتم
من که گفتم که همیشه
تا جهنمم باهاتم
باورم نمیشه کارات این کار آدم قبل نیست
من ساده فکر میکردم
کسی جز من تو دلت نیست
من ساده فکر نکردم تو میخوای اینجوری رد شی
من به تو وابسته تر شم
تو توی اوج خوبی بد شی
کسی باورش نمیشه تو با من اینجوری کردی
من دلم گرم چشات بود
نمیدونستم تو سردی

ببین خداییش رفتارت مثل اوایله

کی اومد که تکراری شد واست هوای دل
یعنی به همین سادگی میخوای ازم رد شی
کاش میشد همه چی رو از اول چید
توی میشدی همونی که عاشقم بود
همونی که هرچی میگفتم میگفت باشه قبول
اینکه واسه یه روز ندیدنم گریه کردی
میگفت به خاطر من از همه چی دل بکن
چیزی گفتم ساختم با شرایط هات
تو چی برام گذاشتی روز ها و شبای تار
چقدر دیر شک کردم به رفتارت
کاش بدونه که چشمام.واسش حرف داره
همون چشایی که میگفت همه زندگیشه
میگفت واسه دیدنم میمیره زنده میشه
چقدر ساده بودم به تو داشتم تکیه میکردم
حیق شاخه گلهایی که بهت هدیه کردم

من ساده فکر نکردم تو میخوای اینجوری رد شی

من به تو وابسته تر شم
تو توی اوج خوبی بد شی
کسی باورش نمیشه تو با من اینجوری کردی
من دلم گرم چشات بود
نمیدونستم تو سردی


من که باورم نمیشه همون آدم قبلی
با رفتنت همه چی رو خاطره کردی
گفتم برمیگردی هنوز امکانش هست
چطور ندیدی اشکام و که تو پلکام نشست
یادته دلت تنگ من میشد عصر هر شب
هی میگفتی دوست دارم تا من دس به سرشم
حیف دلم که تو لایقش نبودی
قسم خوردی ولی پای عشق نبودی
قسم خوردی با یه حس قاطع
کاش دل نمیبستم به این عشق باطل
فکر میکردم همیشه هرجا درکم میکنی
نمیدونستم به دروغ منو سرگرم میکنی
تا سوء استفاده.کنی از سادگیام
فهمیدم یکی دیگه تو دلته تازگیا
ولی روزی میرسه عشقش عوض میشه
اونم یکی مثل خودته که عوض میشه

من ساده فکر میکردم کسی جز من تو دلت نیست
من ساده فکر نکردم
تو میخوای اینجوری رد شی
من به تو وابسته تر شم تو توی اوج خوبی بد شی
کسی باورش نمیشه
تو با من اینجوری کردی
من دلم گرم چشات بود نمیدونستم تو سردی

پنجشنبه 25 دی 1393 ساعت 15:38 توسط یه دختر دیوونه...غزل✘

داستان عبرت آموز

وارد خونه شد و چشمش که به دیوار افتاد بهت زده شد!

دختر کوچولو تکه بزرگی از کاغذ دیواری رو کنده بود!

نتونست خودش رو کنترل کنه و حسابی سرش داد زد و …

فردا روز پدر بود.

دخترک ، قوطی کوچولوئی رو که با کاغذ دیواری کادو پیچ کرده بود آورد و گفت :

بابائی روزت مبارک ، خیلی دوستت دارم.

خدای من!

حالا چکار کنم؟

همون طور که کاغذ دیواری رو از دور قوطی باز می کرد ، ذهنش مشغول اتفاق دیروز بود.

در قوطی رو باز کرد.

خالی بود!

بازعصبانی شد و گفت :

این که خالیه!

و جواب شنید که :

پره پدر!

پر از بوس!

باباجون چند ماهه هر وقت که می خوام بخوابم این قوطی رو محکم بغل می کنم و کلی بوس واسه تو

می ذارم توش ، بوس هام رو ندیدی؟!

پدر که خیلی شرمنده شده بود ، فکر می کرد چجوری باید رفتارهای غلطم رو جبران کنم؟

سه روز بعد ، دختر کوچولو در سانحه ای جونش رو از دست داد.

و پدر موند و اون قوطی.

شب ها قوطی رو محکم بغل می کرد و یکی یکی بوسه های خیالی رو از توش در می آورد و روی

گونه هاش می گذاشت و پهنای صورتش رو اشک می پوشوند…

ولی یادمون باشه تا عزیزامون هستند و هستیم ، رد عشق

رو هم تو زندگی هامون ببینیم و بگذاریم.

نکنه روزی بیاد که با حسرت به خودمون بگیم :

ناگهان چقدر زود دیر می شود…


اבامـہ ے مـطلـب

سه شنبه 23 دی 1393 ساعت 21:48 توسط یه دختر دیوونه...غزل✘

داستان انتظار…

در یک روز خزان پاییزی پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم:

چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم ومنتظرش می مانم.

بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد.

و گفت:

دوستـــــش بدار ولی منتظــــــــرش نمـــــــــان.

چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 20:03 توسط یه دختر دیوونه...غزل✘

داستان کوتاه “نیمه ی تمام”

قاضی روی میز خم شد: خب دخترم؛ دلت می خواد با مادرت زندگی کنی یا پدرت؟

دخترک زیر چشمی به قاضی نگاه کرد. چشم گرداند
چند لحظه به زن و مرد خیره ماند.
قاضی از مرد و زن خواست که برای چند دقیقه دادگاه را ترک کنند.
دخترک با نگاه، رفتن آنها را دنبال کرد تا در بسته شد.
قاضی از جا بلند شد.
رفت و روی صندلی کنار او نشست: خب؟!
دخترک آه کشید: گیج شدم.
قاضی خم شد و همان طور که موی اورا نوازش می کرد، پرسید: چرا؟
دخترک رو به او کرد: آخه سارا میگه خودمو نصف کنم. یه نصفه رو بدم به پدر نصفه ی دیگرو به مادر. این طوری هیچ کدوم تنها نمی مونن. مگه نه؟

جمعه 19 دی 1393 ساعت 23:05 توسط یه دختر دیوونه...غزل✘

dastan
مسافرکش بدون مسافر داشته می رفته، کنار خیابون یه مسافر مرد با قیافه ی مذهبی می بینه کنار می زنه سوارش می کنه. مسافر روی صندلی جلو می نشینه. یه دقیقه بعد مسافر از راننده تاکسی می پرسه: آقا منو می شناسی؟ راننده می گه: نه…
راننده واسه یه مسافر خانم که دست تکون می داده نگه می داره و خانمه عقب می نشینه. مسافر مرد دوباره از راننده می پرسه: منو می شناسی؟ راننده می گه: نه. شما؟ مسافر مرد می گه: من عزرائیلم. راننده می گه: برو بابا! اُسکول گیر آوردی؟ یهو خانمه از عقب به راننده می گه : ببخشید آقا شما دارین با کی حرف می زنین؟ راننده تا اینو می شنوه ترمز می زنه و از ترس فرار می کنه…
بعد زنه و مرده با هم ماشین رو می دزدند!

سه شنبه 16 دی 1393 ساعت 15:27 توسط یه دختر دیوونه...غزل✘

...

ﻣﺪﺗﻬﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﯾﮕر ﺷﺐ , ﺷﺐ ﻧﯿﺴﺖ !

ﻫﻤاﻥ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺭﻭﺯ است ..

ﮐﻤﯽ ﺗﺎﺭﯾﮑﺘﺮ !

ﺳﺎﮐﺖ ﺗﺮ !

ﻭ ﺑﯽ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺗﺮ ..

سه شنبه 16 دی 1393 ساعت 15:24 توسط یه دختر دیوونه...غزل✘

...

میفهمــم...
احســـاس آن دختـــرکــی را

کِــه دیـــد

عــروسـک
آرزوهـــایـش را در دَسـت دُختـــر همســـایـِه...!

*

*

*

این روزها خســــتـــــــــه ام!

از دوری . .

از جاده های بی عبـــــوری که تــــــــــو را به من نمی رساند !

این روزها سخت محتاجــــم . . .

محتاج وجود تــــــــــو !

محتاج داشتنتــــــــــــــ . ..

*

*

*

خوشبختی یعنی

اشتیاق دیدن چشمهای منتظر

و یک : " خسته نباشید " از زبان کسی که با فکرش

تمام مسیر را میان بُر زده ای

زندگی یعنی اگر امروز خنده هایش کم رنگ شد

تو بجای او بخندی

تا خدا فردایتان را

رنگین کمانی کند.

*

*

*

نمی دانـــــم باور می کنی یا نه

من از این زندگی

چیزهای زیادی نخواسته بودم. . .

تنها نگاهــت را

غمــت را

دلواپسی هایــت را می خواستم

چگونه می شود

کسی را دوســـت داشت

اما تــرک کرد

اصلا مگر می شود. . .؟!

باورکــــــن

من سطر به سطر این شعر را گریستــه ام

تا توانستم آن را بر کاغذ بیاورم

من از این زندگــی

چیزهای زیادی نخواستــه بودم

جز" تــــــــو "

*

*

*

چند وقتیست همه دلگیرند از من..

دلیل میخواهند برای غمگین بودنم...
برای نا امید بودنم...
برای تلخ شدنم...
نگران من نباشید..
من نه غمگینم...نه تلخ...نه ناامید...
فقط مدتیست گم شده اند... دنبالشان میگردم...
صبــــــرم...اميدم...

نميدانم در كدام صفحه قصه سرگذشتم جا گذاشتمشان.

ولی

خوب میشم...
هه...!

سه شنبه 16 دی 1393 ساعت 15:23 توسط یه دختر دیوونه...غزل✘

...

خنده ام میگیرد

وقتی پس از مدتها بی خبری،

بی آنکه سراغی از این دل بگیری

می گویی دلم برایت تنگ است

یا دلم را به بازی گرفته ای،

یا معنای واژه ها را خوب نمی دانی ؟

دلتنگی … ارزانی خودت،

من دیگر دلم را به خدا سپرده ام

*

*

*

دوستم داشته باش اندکی ولی برایهمیشه...

*

*

*

گـاهـی سـکــــــــــوت مـی آمـوزد :

بـودن ، هـمـیـشـه در فـریـــــــــاد نـیـسـت !

" اسـطـوره " شـدن ، یـعـنـی در عـیـن رفـتـن ، بـمــــــــانـی !

یـعـنـی بـاشـی یــــــــا نـبـاشـی

دوسـتـت داشـتـه بـاشـنـد و دلـتـنـگـتـــــــــ . . . شـونـد . . . !

*

*

*

روزی میــرسَد.

بـــی هیــــچ خَبـــَـــری.

بــا کولـــــه بــــآر تَنهـــاییـَم.

دَـر جـــاده هــای بـی انتهــــای ایـن دنیــای عَجیـــــب.

راه خــــواهم افتـــــاد.

مَـــن کـــه غَریبـــــم.

چـــه فَــــرقی دارد کجـــــای ایـــن دنیــــــا بـاشــــم.

همــه جــــای جهــــان تنهـــــایی بــــا مَـــن است ..

سه شنبه 16 دی 1393 ساعت 15:20 توسط یه دختر دیوونه...غزل✘

...

این روزهــــــــــــــا …

حس می کنم جایی را تنگ کرده ام !

جایـــــی در قلــــــــب تــــو برای آمدن دیـــــــگری …

*

*

*

می‌گویند :
برایت خواب‌های خوشی را آرزومندیم
مگر کسی وجود ندارد که بگوید
برایت واقعیتی خوش و زیبا آرزومندیم !
خواب زیبا به چه کارمان می‌آید
وقتی ما گرفتار بیداری دردناکی هستیم ..
*
*
*

سخت است درک کردن دختری که ؛

غم هایش را خودش میداند و دلــــــــش ...

که همــــــــه تنها لبخندهایش را میبینند ...

که حـــــــــــــــــــــــــسرت میخورند به خاطر شاد بودنش ...

به خاطر خنـــــــــــــده هایش ...

و هیچکس جز همان دختر نمیداند که چقدر تنـــــــــــهاست ...

که چقدر میترسد!

از باخــــــــــــــــــــــــتن ...

از اعتــــــــــــــــــــــماد بی حاصلش ...

از یخ زدن "احســـــــــــــــاس"

سه شنبه 16 دی 1393 ساعت 15:19 توسط یه دختر دیوونه...غزل✘

...

ديدي دلم شکست..

ديدي که اين بلور درخشان عمر من..

بازيچه بود..ديدي چه بي صدا..

دل پر آرزوي من..از دست کودکي که ندانست

قدر آن..افتاد زمين…ديدي دلم شکست….

*

*

*

هـــــرگـــــز فـــــرامـــــوشـــــ نـــــخـــــواهـــــی شـــــد

تـــــو تـــــکـــــراری تـــــریـــــن حـــــضـــــور روزگـــــار مـــــنـــــی

عـــــجـــــیـــــبـــــ بـــــه بـــــودن تـــــو از آن

ســـــوی فـــــاصـــــلـــــه هـــــا خـــــو گـــــرفـــــتـــــه ام ...

*

*

*

خـوشبـختـی یـعنـی . . .

یــه نـفـر بـاشه کـه بـخاطـر تـــــو

ضـربان قلبـش بـالا پـاییـن بـشه و تــو رو

بـا تـمـوم وجــودش بـخـواد

سه شنبه 16 دی 1393 ساعت 15:17 توسط یه دختر دیوونه...غزل✘

...

سه شنبه 16 دی 1393 ساعت 15:16 توسط یه دختر دیوونه...غزل✘

...

سه شنبه 16 دی 1393 ساعت 15:15 توسط یه دختر دیوونه...غزل✘

دوسـت داشـتن تو

برایـم تنها چیز پرُمعنـی ، دوسـت داشـتن توسـت !

سه شنبه 16 دی 1393 ساعت 15:14 توسط یه دختر دیوونه...غزل✘

ﺍﺗﻔﺎﻗـــ

سه شنبه 16 دی 1393 ساعت 15:13 توسط یه دختر دیوونه...غزل✘

سه شنبه 16 دی 1393 ساعت 15:11 توسط یه دختر دیوونه...غزل✘

سه شنبه 16 دی 1393 ساعت 15:10 توسط یه دختر دیوونه...غزل✘

دختر

سه شنبه 16 دی 1393 ساعت 15:10 توسط یه دختر دیوونه...غزل✘

...

یکــــــــــ بار که تنــــــــــها بمانی

یکــــــــــ بار که بشکنـــد دلتــــــــــ

غرورتــــــــــ

اعتمادتــــــــــ

همین یکــــــــــ بار کافیســـت

تا یکــــــــــ عمـــر

از پشتــــــــــ نگاهـــی ترک خورده به آدمهــا بنگری ...!

همین یكــــــــــ بار كافیســـت

تا دیگر هیــچ نگاهــــــــــی دلتــــــــــ را نلرزانـــد ...

سه شنبه 16 دی 1393 ساعت 15:09 توسط یه دختر دیوونه...غزل✘

سه شنبه 16 دی 1393 ساعت 15:08 توسط یه دختر دیوونه...غزل✘

زن بـــودن....

هــر تــکــه از وجــودت رو پــیـــش مـــردی جــا گــذاشــتــن نــیــســـت...

بــرای یــک مــرد، بــا تــمــام وجــود بـــودنـــه...

و مــرد بـــودن...

اثــبــات مــردانـگــیــت بــه تــمـام زنــان عالــم نـیــســت...

بــرای یــک زن، کــامــل بــودنـــه ...

سه شنبه 16 دی 1393 ساعت 15:07 توسط یه دختر دیوونه...غزل✘

.

اینجا حریم من است حریم قلب کوچکم!


قفس تنهایی من و حرف های ناگفته ام...


کسی دلش برایم نسوزد


من این قفس را دوس دارم و تنهایی ام را


تنهایی...


تنها اتفاق این روزهای من است...

سه شنبه 16 دی 1393 ساعت 15:06 توسط یه دختر دیوونه...غزل✘

...

اصـلا دخـتـر بـاس ریـزه مـیـزه بـاشـه

قـدش از آدم کوتاهـتر بـاشه

پـرحـرف و جـیغ جـیغو بـاشه

انــقـد حـرف بـزنـه کـه بـگـی وای خـدا نـجـاتـم بـده!!!

سه شنبه 16 دی 1393 ساعت 15:02 توسط یه دختر دیوونه...غزل✘

عـاشـق اون لحـظه ایـم کـه

بـا هیـجـان بـرام یـه چـیـزی رو تـعـریف مـیـکـنه

انــقــد مـیـون تـعریـف کـردن مـیخـنـده

کـه مـن هـیچی نـمیـفـهـمم

جـز صـدای خـنـده های شـیـریـنـش

صـدای خـنـده مـعـشـوق دلـنـوازتـریـن صـدای دنـیـاس!!!

سه شنبه 16 دی 1393 ساعت 15:01 توسط یه دختر دیوونه...غزل✘